باسم رب الغفور
سلام
چه روزیه امروز!
جالبه! همه خانواده دارن با من میان بهشت زهرا(س)، آخه همیشه تنهایی یا نهایتش دو سه نفری میومدیم
اما مثل اینکه این دفعه فرق داره، آخه ماشین از کنار قطعه شهدا عبور کرد و نایستاد. چرا؟
ای بابا
منو باش. خیال میکردم همه دارن با من میان قطعه شهدا. نگو داریم میریم تشییع جنازه چقدر بده که آدم حواسش پرت میشه که کجاست و داره چیکار میکنه
جنازه رو که از غسالخونه تحویل گرفتیم بردیم برای نماز و بعدش هم که
بلند بگو لااله الا الله
به حق شرف لا اله الا الله
محمد رسول و علی است ولی الله
لا اله الا الله
ولی خداییش دقت کن ، هممون داریم میگیم مرگ حقه ناراحت نباش بالاخره یه روز نوبت ما هم میشه اما راستش فکر نکنم که به این زودیا نوبت من بشه آخه تو فامیلمون پر آفتاب لب بومه که تاریخ مصرفشون گذشته
خب بگذریم
جنازه رو گذاشتیم تو آمبولانس حالا باید بریم سر قبر تحویل بگیریم و مشغول تدفین بشیم
وای خدا جون
چقدر قبر عمیقه، اولش فکر میکردم دوطبقه است ولی اطرافیون میگن این تازه یه طبقه است، دو طبقه دراز تر از این حرفاست. شاید چون رفتم نوک قبر وایسادم احساس میکنم عمیق و باریکه ،نمیدونم والا
تعجب میکنم چرا همه گریه میکنن ولی من که لب قبرم هیچ حسی بهم دست نمیده؟ حداقل اگه برا میت گریه نمیکنم هم دیدن این قبر خودش وحشت داره
تنگ
باریک
عمیق
پر از پشه
انگار جونورای زیرزمینی از الان برا جنازه اون بنده خدا نقشه کشیدن
یه جوریه
مخصوصا این آقای قبرکن که کنار قبر تپه ای از خاک درست کرده و وسط اون داره آب میریزه ، فکر کنم بنا بوده و اینجا رو با سر ساختمون اشتباه گرفته
ولی خداییش یه جورایی وحشتناکه، مخصوصا این قطعه های جدید که هنوز سرسبزش نکردن و شباهتی به پارک نداره، بیچاره میت، چجوری میخواد تحمل کنه این جای مخوف رو، من که اصلا یه شب هم حاضر نیستم اینجا باشم، بابا اون قطعه شهدا که ما شب جمعه ها میومدیم با صفا بود آدم حال میکرد اینجا روزش وحشتناکه چه برسه به شب
اِ جنازه رو آوردن بریم بیاریمش
چرا مادرم اینقدر گریه میکنه؟ بابا مگه نمیبینید من زیر برانکاردم؟ یکی جلو مادرو بگیره براش خوب نیست
ای بابا ، تازه جنازه رو گذاشتن زمین روشو ببینن
راستی من برا تشییع جنازه کی اومدم؟ چرا یادم نمیاد؟ همه فامیل هم که هستن
ای بابا بازهم این ذهن ما اونجا که باید کار کنه تعطیل شد، آخه مگه میشه آدم یادش نیاد اومده تشییع جنازه کی؟
اِ دارن روی میت رو باز میکنن مادر ما رو باش با اون قلب مریضش اومده جلو تا میت رو ببینه! ای خدا این کیه؟ من و داداشام که هستیم
بذار برم جلو ببینم
نه
نه
نه
خدای من
این چقدر شبیه منه
نه
مثل اینکه جنازه منه، آخه مادرم به اسم من داره صداش میکنه
یا ابالفضل
نکنه من...؟
خدایا
بابا من آمادگیشو ندارم، من هنوز خیلی کارام مونده آخه چرا من؟
چرا باید بین این همه پیر و پاتال منو باید بیارن اینجا؟
خدایا رحمتت کجا رفته؟
چرا من؟
ببین بیچاره پدرو مادرم چجوری گریه میکنن انگار یادشون رفته هر روز از دستم شاکی میشدن من که اصلا فکر نمیکردم از دوری من ناراحت بشن
دلم براشون میسوزه. ای خدا نمیشه به اینا رحم کنی و منو برگردونی؟
به خودت قسم قول میدم دیگه گناه نکنم
جون من! قول میدم همه حرفاتو گوش
17 رکعت که سهله روزی 100 رکعت نماز میخونم
رحم کن
چیکار میکنید؟ نگاه کن. دستی دستی دارن میذارنم تو قبر
نامردا
آخه چرا من؟ هنوز زود بود. من عمری نکرده بودم که
این سنگا چیه میچینی رو من؟
نه
خاک نریز
الان خدا منو میبخشه زنده میشم
نریز
ای خدا مگه نمیگفتن تو مهربونی؟ پس کو مهربونیت؟ چرا به من رحم نمیکنی
نه
همه جا داره تاریک میشه
منو اینجا نذارید
منو تنها نذارید
مگه هیشکی منو دوست نداره؟ قول میدم جبران کنم. دیگه به هیچکدومتون بدی نمیکنم. شما رو به خدا
بازی دیگه بسه
دارم از دستتون عصبانی میشما
بسه
منو در بیارید
میترسم
اگه بیام بیرون میدونم چیکارتون کنم
نه شوخی کردم
منو بیارید بیرون نوکر همتونم هستم
ا
نمیتونم تکون بخورم
هیشکی صدای منو نمیشنوه؟
کجا رفتید؟
کمک
هیس
داره یه صدا میاد
یا زهرا
این صدای کیه؟
چی؟
مثل اینکه میگه
« عبدی اوحدوک؟»
«بنده من تنها گذاشتنت؟»
خدای من
تو به من میگی بنده؟ تو داری به من میگی «من هستم باهات»؟
تو ...
نگارنده : عبدالله
بسم الله المعلم
سلام
یکی از حرفای حاج آقا مجتهدی(حفظه الله) همیشه این بوده که «تو هر دیاری میرید برید پیش عالم اونجا و از ایشون بخواید موعظتون کنه. » خوبه اینو یادمون نگه داریم و استفاده کنیم که نتیجه داره. تو این ایام که تو نمایشگاه ملی رسانه های دیجیتال بودیم درسته تو یه شهر دیگه نبودم ولی گویا تو یه دنیای دیگه بودم. تو این دنیای با عشق و صفا که آدم با وبلاگ نویسای باحال میگرده تو حال خودم بودم که دیدم یه آخوندی اومد نشست غرفه روبروم. بدون اینکه چهره این روحانی رو ببینم به دلم افتاد که حاج آقای ... اومده و سریع از جا پریدم و رفتم و اونوری. درست حدس زده بودم خودش بود.
ها؟ کی بود؟
مگه نگفتم؟
اها. حاج آقای پناهیان بودن.
حالا تو این دنیای دیجیتال هم ما از این عالم موعظه گرفتیم، اونم کتبی.
نامه زیبایی خطاب به همه وبلاگ نویسا نوشتن که حالا اونو اینجا میذارم.
نامه رو بخونید و درسهایی که از این موعظه میگیرید رو برامون بنویسید، همینطور اگه سئوالی براتون پیش اومده از این نامه.
منم سعی میکنم درسهایی که گرفتید و نوشتید و همینطور سئوالهاتون رو به حاج آقا برسونم و جواباشونو بیارم. البته گفتم سعی میکنما. (از قبل باهاشون هماهنگی نکردم که بعدا توقع 100% از آدم داشته باشید.)
و اما نامه حاج آقا پناهیان به وبلاگ نویسان
بسمه تعالی
با تشکر از همه دوستان فعال در جریان وبلاگ نویسی، اگر این حرکت را منفعلانه ،تفریحی یا صرفا ذوقی تلقی نکنیم و به گونه ای آن را برای خودمان تعریف کنیم که به یک نیاز حیاتی پاسخ می دهد، هم تمام کسانی را که می توانند و می خواهند با ما ارتباط برقرار کنند به ما ملحق خواهند شد و هم دیگران را نیز تحت تاثیر قرار خواهیم داد.
بیایید قبل از جذب دیگران به دنبال ساختن خودمان باشیم و از این ابزار در این جهت استفاده کنیم.
موفق باشیم
از شما باز متشکرم
پناهیان
به دوستاتون هم برسونید تا همه استفاده کنن و یه متن کاملی از درسهای برداشت شده جمع آوری کنیم.منتظر درسهای گرفته شده هستم.
یا علی
نگارنده : عبدالله
لیست کل یادداشت های این وبلاگ