سلام دوستان
احتمالا باید مطلع باشید که به مناسبت سالروز حماسه سوم تیر آقای طالبی برنامه ای رو راه انداختن که هر کدوم از وبلاگ نویسا خاطراتی از این حماسه رو نوشته و از دوستاشون دعوت کنن تا بنویسن. خب من انتظار داشتم از طرف یکی از دوستان طلبه یا خبرنگار به این برنامه دعوت بشم ولی اینطور نشد تا دیشب که یکی از خواهران وبلاگ نویس اسم وبلاگ ما رو تو وبلاگشون آوردن و دعوتمون کردن. خب پس منم مینویسم
1- اولین خاطره ای که به ذهنم رسید این بود که تو روزای قبل از انتخابات با همسرم روی موتور داشتیم میرفتیم که یه راننده بی ملاحظه بخاطر سوار کردن مسافر زد به موتور ما، البته خوشبختانه هیچ اتفاقی برای ما نیفتاد ولی از اونجایی که اگر به این افراد تذکر داده نشه بیخیال به بی ملاحظگیشون ادامه میدن من هم پیاده شده و به جلوی درب ماشین رفتم مراتب اعتراضمو اعلام کردم ، ولی دیدم آقای راننده تازه طلبکار هم هست و انتظار داره من از این با حضورم تو خیابون مزاحم ویراژ و مسافرکشی اون شدم معذرت خواهی کنم، خب وقتی هر دو طرف طلبکار باشن چی میشه؟ صداها بالا میره و راننده هم پیاده و میشه و ...
تا اومد دعوا اوج بگیره ملت ریختن سوامون کردن، تو این بین پسری که کنار راننده نشسته بود اومد و منو کشید کنار و در گوشم گفت آقا خواهشا کوتاه بیا. این مخالف احمدی نژاده و الان داشت با مسافرای خانوم راجع به چادر کشیدن خیابونا و زوج و فرد کردن عبور و مرور خانوما و آقایون تو خیابون و وحشیگری طرفدارای احمدی نژاد میگفت و این کار شما با این چهرتون باعث میشه اون برای حرفاش دلیل بیاره و بگه هنوز احمدی نژاد رئیس جمهور نشده حزب اللهیها افتادن به جون ملت چه برسه به اینکه رئیس جمهور بشه. خلاصه گفت بخاطر احمدی نژاد کوتاه بیا. خب من تا حالا نه از این فوتبالیهای داغ بودم که بخاطر تیمی دعوا کنم یا کوتاه بیام نه از این سیاسیهای داغ که بخاطر فرد یا حزبی دعوا کنم و کوتاه بیام. بعدا که فکر کردم دیدم درسته من به خاطر احمدی نژاد کوتاه اومدم ولی این دفعه هم من سیاسی نشده بودم بلکه سیاستمدارمون مردمی بود.
2- خاطره بعدیم مربوط به جلسه ای بین مردم بسیجی و پاسداران سپاه بود. جالبه با اینکه بسیج زیر نظر سپاه هست و لی تو این انتخابات بسیجیها با سرداران سپاه اختلاف نظر داشتن و تو جلسه ای که بین سردار فرماندهی نیروی مقاومت و بسیجیان تهران بود خیلی راحت اختلاف نظرها مطرح شد و روش بحث کردن که اقتدار ارتش بیست میلیونی و باز بودن فکر بسیجیان و آزادی فکری بین مردم رو میرسوند
3- یادمه تو اون ایام وقتی با موتورم به مناطق شمالی تهران میرفتم ادمای رنگارنگ با ماشینای رنگارنگ رو میدم که به تبلیغ کاندیدای مورد نظرشون میپرداختن تا جاییکه دختر بدحجابی که از پنجره ماشین بیرون اومده و روی در نشسته بود عکس آقای روحانی کاندیدا رو دستش گرفته بود و تبلیغشو میکرد یا جاهای مختلفی میشنیدیم که مجالس تبلیغی میذاشتن و به مردم شام میدن و مردم هم بعد از خوردن کباب گوجه هاشو به طرف اون کاندیدا پرتاب میکردن. بگذریم برام جالب بود که تو این بازار گرم تبلیغی که نوع تبلیغاتها جدید شده بود تا جاییکه کاندیدایی که چهرش به عنوان پلیس شناخته شده بود با ژستهای عاطفی و به قول معروف اواخواهرانه عکس مینداخت و پخش میکرد، کاندیدای محبوب ما طرف این کارا نرفته بود و به سادگی خودش ادامه میداد.
4- یادمه تو یه جمعی حاضر شدم که اکثرا سوادها پایین دیپلم بود و جوونایی بودن که درس رو بیخیال شده بودن و به کارگری مشغول بودن. بزرگشون تا من و چهره حزب اللهیمو دید شروع که به تمسخر قد و قیافه و هیکل حاج محمود و رفت بالای منبر که رئیس جمهور باید اصلا قیافه و هیکلش رئیس جمهوری باشه مثل فلانی (که اونم اولین نفر کشید کنار و کم آورد) آخه آبرو ریزی نیست این آدم با این هیکل بخواد سازمان ملل یا کشورای خارجی؟ نمیخندن بهمون که اینا دیگه کین که نمایندشون این شکلیه. دیگه بعد از ریاست جمهوری حاج محمود و حضور در سازمان ملل اون بنده خدا رو ندیدم که بگم دیدی یه نماینده یک کشور اسلامی چجوری میتونه معز المسلمین بشه
5- خاطره بعدیم هم اینه که من با این همه تبلیغ و طرفداری که بالاخره رو حساب طلبگی همسایه و فامیل ازمون کسب مشورت میکردن و ما هم همه رو به سمت دکتر سوق میدادیم خودم روز 27 خرداد یادم افتاد که شناسنامه ام تو محل کارم جا مونده و نتونستم تو انتخابات شرکت کنم ولی خدا لطف کرد و به ما فرصتی دیگه داد تا در سوم تیر بتونیم از ثواب این رأی بهره مند بشیم.
خب بسه بقیش بمونه سال بعد
حالا پیرو رسم وبلاگ خودمون سئوالمو مطرح میکنم، یادمه پاییز 85 آقای رییس جمهور با بسیج طلاب دیداری داشتن که اونجا به ما گفتن برا پیاده کردن عدالت همه افراد باید از خودشون شروع کنن و فرد فرد شروع کنیم تا جامعه مملو از عدالت بشه. بنده خدا اونجا گله و شکایتشو به گوش ما رسوند که بعضی از شرکتهای دولتی دولتهای قبل یه شبه تبدیل به شرکت خصوصی شدن یا بعضی از مسئولین در اطراف همین تهران هکتار هکتار زمین دارن اما تو همون مناطق دانشجوهایی هستن که کشاورزی خوندن اما دریغ از یک وجب زمین که بتونن ثمره علمشونو ببینن. می گفت هر موقع به این افراد میگیم اینا حق مردمه و باید اینا رو تحویل دولت بدید میگن تو از علم اقتصاد هیچ نمیدونی پس دخالت نکن و گفت که مصرانه پیگیر حق مردم هستیم که یه دفعه طلاب همه فریاد زدن « رجایی زمانه حمایتت میکنیم» ، خب حالا هر کدوم ما به عنوان یک شهروند در تحقق عدالت و کمک به دولت در پیاده کردن عدالت چه قدمهایی برداشتیم؟ اصلا به فکر کمک هستیم یا فقط دست روی دست گذاشتیم تا دولت به ما خدمت کنه؟
راستی باید از پنج نفر دعوت کنم تا خاطراتشونو بنویسن، پس دوستان یا علی
علیرضا احمدی نژاد ، رسپنا ،دم مسیحایی ، متعجب ، رضوان ، فدائیان حسینی ، طایر قدسی ،زیتون ، خانم فریبا
اینا رو خودم سرزده دعوت کردم و میخوام روی منو زمین نندازن. بقیه هم اگه دوست داشتن شرکت کنن بگن اسمشونو بنویسم
نگارنده : عبدالله
لیست کل یادداشت های این وبلاگ