بنام خدای مهربون
سلام
امروز امتحانامون شروع شد.
بعد از جلسه امتحان طلبه ها سه تا سه تا چهارتا چهارتا دور هم جمع شده بودن و جوابها رو با هم مرور میکردن تا ببینن کی چیکار کرده
همینطور که داشتیم سئوال به سئوال جوابامونو بهم میگفتیم دیدم محمود داره از پله ها میاد
رفتم طرفش و یه سلام علیک گرم با هم کردیم و رفتیم حجرشون
شیخ محمود از طلبههای گل حوزه است، متاهله و زن و بچش تو یکی از این شهرهای کوچیک بین تهران و قزوین نزدیک خونه پدر زنش هستن و خودش بخاطر درسها شنبه تا چهارشنبه تهرانه و آخر هفته میره پیش خونوادش
پسر باحالیه، مظلوم و ساکت، اما ارتباط گیریش خیلی خوبه
چهره مظلومش آدمو یاد شهید و شهادت میندازه، مخصوصا وقتی میشینه یه گوشه و کتاباشو دورش پهن میکنه و غرق تو کتابا میشه
از اوناس که آدم کارشو میبینه به ارزش و جایگاه لباس پی میبره و تشویق میشه ملبس بشه
نمره عمامه پیچیدنش هم بیستِ بیسته آخه تو حوزه هیچکس نمیتونه به قشنگیه اون بپیچه
داشتم کمکش میکردم عمامهای رو بپیچیم که تو حجره تنها شدیم
امروز خیلی تو خودش بود برا همین از فرصت استفاده کردم و پرسیدم که چی شده؟! از چی ناراحته؟!
یه دفعه خشکم زد
آخه محمود گفت میخواد بره، گفت مجبوره بکشه کنار
گفت تصمیم گرفته حوزه و طلبگی رو بعد از هشت سال ترک کنه
باورم نمیشد
خیلی سعی کردم متقاعدش کنم این کار رو نکنه اما گفت میره
آره، محمود میره
محمود میره چون میگه برای طلبگی ساخته نشده
محمود میره چون میگه نمیتونه با این شرایط مفید باشه
محمود میره تا دختر بچه معصومش از روحانیت متنفر نشه
محمود میره چون بحث کردن با جوونا و نجات اونا از انحرافات تو جامعه ارزش خرج و مخارج یه دختر کوچولوی محمود رو نداره
محمود میره آخه تو مسجد محلمون هم تحملش نکردن و به جرم جذب جوونا و همراهی و همفکری با اونا اذیتش کردن و عذرشو خواستن
محمود میره و از دست افرادی که فعالیتهای مبلغین وهابیت و بهائیت رو تو سرش میزدن و به حساب کم کاری این میذاشتن راحت میشه
محمود میره چون جامعه نیازی به فعالیتهای اون نداره
شاید هم اصلا وجود مبلّغین وهابیت و ... توهمی بیش نیست
مملکت شیعه و حکومت اسلامی دیگه همه چیزش اسلامیه نیازی به مبلّغ دین نداره
محمود میره چون قانوناً تا وقتی مشغول تحصیله نمیتونه جایی شاغل باشه
محمود میره چون برای کسب یه لقمه نون حلال ازش مدرک کارشناسی میخوان در حالیکه اون بعد از هشت سال تحصیل تازه معادل کارشناسی رو میگیره
فکرشو بکنید! هشت ساااااااااااااااااااااااال
اگه همون موقع که دیپلمشو گرفته بود تو دانشگاه کذایی..... شرکت میکرد و هفته ای یه ساعت هم استاد نمیدید و آخر هر ترم با خوندن چندتا جزوه امتحان میداد الان همه بهش میگفتن آقای دکتر
ولی حالا باید ترک تحصیل کنه و با دیپلمش به عنوان سرباز صفر مشغول خدمت مقدس سربازی بشه
محمود میره چون تو جامعه اون زود ازدواج کردن یعنی مصیبت نه دوری از گناه
محمود میره چون تو جامعه اون بچه دار شدن یعنی دوری از توسعه دین نه ازدیاد جمعیت شیعه و گسترش دین
محمود میره چون جایی که درس و کلاس و استاد خوب پیدا میشه نمیشه در کنار خانواده بود، نمیشه از عهده اجاره خونه ها بر اومد
محمود میره چون با منت بهش میگن که به طلبهها هم از این خونه های قسطی میدن اما فقط سه تا شرط داره:
1- متاهل باشه
2- شاغل نباشه
3- پنج میلیون تومان نقدا بده
نمیدونستم چی بهش بگم آخه مشاوره برادر خانومش که چند سال پیش از طلبگی کنار کشید خیلی روش تاثیر گذاشته بود
محمود میرفت و من تو فکر آینده خودم بودم، چون نمیتونستم از طلبگی دل بکنم،چون حوزه دیگه عشق من شده
محمود میرفت و من به اون استادمون فکر میکردم که سرکوفت میزد چرا بچه دار نمیشی
محمود میرفت و من به دوستان واقوام فکر میکردم که از من میخواستن زود بچه دار بشم
محمود میرفت و من تازه جواب سئوالامو پیدا میکردم که هر موقع ازش میپرسیدم تو با ماهی صدهزار تومان چجوری زندگی میکنی؟ میگفت خانواده تحملم میکنن نگران نباش
محمود میرفت و من بودم و خیلی سئوالای دیگه
محمود میرفت اما چون همیشه در راه امام زمان میدوید و کسی نبود که برای 90 دقیقه دویدن حقوق میلیونی داشته باشه رفتن و نرفتنش برای کسی مهم نبود، برای همین رفتنش تو هیچ رسانه و مطبوعاتی که با پول بیت المال میچرخه منعکس نمیشه
....
حتی موقع خداحافظی به من گفت به طلبهها هیچی نگو
نمیخواست طلبه ها بفهمن و فکرشون مشغول بشه، اونم شب امتحانی
یعنی چندتا محمود باید کناره گیری کنن تا آسیب شناسی بشه؟
یعنی این چند سال عمر محمود چقدر ارزش داشت؟
چرا باید محمودها مجبور به کناره گیری بشن؟
چرا؟
...
محمود رفت و من موندم و خدا
فقط خدا و دیگر هیچ
نگارنده : عبدالله
لیست کل یادداشت های این وبلاگ