بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
پیرمرد روی تخت بیمارستان افتاده و نا امید از همه جا مانند مردگان به یک گوشه نگاه می کرد.
دخترش با حزن و اندوه کنار تخت پدر ایستاده بود و با زبان آذری او را صدا میکرد و با کلامش به او محبت میکرد.
پیرمرد نه جوابی میداد نه عکس العملی داشت به گونهای که شک کردم زنده و بهوش است یا نه.
ناگهان صدایی از بلندگوی بیمارستان برخاست
با پخش شدن صدا دیدم پیرمرد متحول شد گویا که روزنه امیدی به سوی او باز شده بود
صدا صدای اذان بود
« الله اکبر» « الله اکبر»
وقتی دگرگونی پیرمرد را دیدم و دیدم جسم من دربرابر صدایی که به گوشم میرسد عکس العمل ندارد
این بار به زنده و بهوش بودن خودم شک کردم
نگارنده : عبدالله
لیست کل یادداشت های این وبلاگ